برنامه عزاداری آخر ماه محرم در تهران
از جمعه ۲۵ محرم - ۸۴/۱۲/۵ ،
به مدت ۶ روز ،
در حسینیه امیرسلیمانی ،
از ساعت ۵/۳ تا ۵/۵ عصر ،
مراسم عزاداری برگزار میگردد
برچسبها: مراسم حسینیه
دراویش گنابادی
برچسبها: مراسم حسینیه
در ابتدای این نامه آمده است :
رواداری حضرت محمد مصطفی(ص) با اهل كتاب در مدینهالنبی ( كه آرمانشهر اسلام به شمار میرود ) در طول زمان به میراثی تبدیل شد كه همزمان با قرون تاریك وسطی در اروپا دورهای درخشان در حوزه تمدن و فرهنگ اسلامی خلق كرد. در حالی كه در اروپای قرون وسطی یهودیان روزگار دهشتناكی را سپری میكردند و آیین یهودستیزی در تمدن مسیحی شكل میگرفت و در شرایطی كه مسلمانان در اسپانیا زیر فشار شكنجه و تفتیش عقیده جان میباختند در پناه تمدن اسلامی ، عوام و علمای یهود و نصاری به آسودگی و در پناه رواداری دینی زندگی میكردند . ایرانیان چه پیش از اسلام و چه پس از اسلام همواره حامی رواداری و تساهل دینی و پذیرش عقاید مختلف بودهاند .
نامه در ایسنا منتشر شده و بی بی سی فارسی آن را به روایت خودش منتشر کرده است .
نامه کروبی در ایسنا - بی بی سی فارسی : سه شنبه ۲۱ فوريه ۲۰۰۶ - چون سایت فیلتر است لینک دادن ممکن نیست
به نظر میرسد یک تعریفی از واژه تصوف در ذهن آقایان هست و همه جا بدون تحقیق ( خیرخواهانه یا غیرخیرخواهانه ) براساس همان کار میکنند .
برچسبها: مرتبط با تخریب حسینیه شریعت
برچسبها: معرفی سایت و وبلاگ
برچسبها: مرتبط با تخریب حسینیه شریعت
برچسبها: نظرات دیگران
برچسبها: مرتبط با تخریب حسینیه شریعت
برچسبها: مرتبط با تخریب حسینیه شریعت
پيرمرد گريه ميكند: «بيشتر از چهل سال است كه براي اهل بيت روضه ميخوانم. چهل سال است كه ذكر مصيبت اهل بيت ميگويم. از شهيدان ميگويم و از اسيران كربلا... اما ديشب فهميدم كه اين همه سال دروغ ميگفتهام؛ فهميدم كه تا بهحال به مصيبتشان بيمعرفت بودهام. ديشب بود كه تازه فهميدم درد اسيري چه بوده است. تازه ديشب بود كه فهميدم در كربلا چه گذشته است.» حسينيه حالا ديگر ويران شده است. اما حكايت حسينيه ويران شريعت يكي از برگهاي سياه تاريخ معاصر ايران است. حكايتي كه روايتهاي رسمي آن بويي از حقيقت نداشتهاند.
سابقه حسينيه شريعت
حسينيه شريعت را آقاي سيد احمد شريعتي به وصيت پدر بنيان گذاشت. پدر آقاي شريعت، سيد محمود شريعت ، از اهل طريقت و علماي قم بوده است و مورد احترام بسياري از اهالي اين شهر مذهبي (چنان كه آمد نام خانوادگي آقاي احمد شريعتي از شريعت به شريعتي تغيير يافته است ولي هنوز بسياري از مردم سيد احمد شريعتي را با همان نام «شريعت» ميشناسند). وصيت آقاي شريعت به پسر اين بود كه خانه پدري و خانه عموي خود سيد عباس شريعت را كه به هم پيوسته بودند از ورثه بخرد و تبديل به حسينيه كند. سيد محمود شريعت در سال ۱۳۷۶ درگذشت و سيد احمد شريعت نهايتاً سهم وراث را پرداخت، منزل پدر و عمو را تجميع پلاك كرد و بناي حسينيه را در سال ۱۳۸۰ به پايان برد. از همان آغاز مقامات شهر در روند گشايش حسينيه مانع ايجاد كردند. شهرداري قم گفت كه تجميع صورت گرفته پذيرفته نيست و تنها تراكم يك بنا را قبول دارد. در همين روند كميسيون ماده ۱۰۰ يك سال پس از ساخته شدن حسينيه (۱۳۸۱) به نفع شهرداري رأي داد و ساختمان پلمب شد.
مالك براي نقض اين حكم به ديوان عدالت اداري مراجعه كرد. اما ديوان هم به نفع طرف مقابل رأي داد. طرف مالك اما بنا بر شواهدي كه از همان آغاز پديد آمدن مشكل داشت مانند بار گذشته رأي تحت تاثير نهادهاي امنيتي بوده است. با اين همه چارهاي از گردن نهادن به حكم و پذيرش ادامه پلمب حسينيه در آن شرايط وجود نداشت. سيد احمد شريعت براي اين كه مشكل حل شود و حسينيه مطابق وصيت قابل استفاده شود به صورت رسمي آن را وقف كرد و به اين ترتيب ملك را از مالكيت خود خارج كرد و به مالكيت وقف درآورد و در وقفنامه خود را به عنوان متولي در زمان حياتش و قطب سلسله نعمتاللهي گنابادي در هر زماني به عنوان متولي آينده تعيين كرد (در حال حاضر دكتر نورعلي تابنده قطب اين سلسله است).
از نظر قانوني وقف مشكل را حل ميكرد. از آن گذشته طبق همين قوانين و بنا به قواعد شرعي متولي منصوص است و دادگاه حق عزل او را ندارد (ماده ۷۹ قانون مدني نيز بر اين مسئله تاكيد دارد). تنها تغييري كه دادگاه ميتواند در توليت اعمال كند اين است كه نهايتاً در صورت اثبات عدم صلاحيت متولي كسي را براي توليت وقف به متولي منصوص ضميمه كند. علاوه بر اين تنها راه اثبات عدم صلاحيت متولي اين است كه او در جريان پروندهاي كيفري يا جنايي به حكم قطعي محكوم شده باشد. اين امر البته در مورد سيد احمد شريعت كه هيچگاه چنين محكوميت نداشت صادق نبود. هيچ دادگاهي هم به اداره اوقاف مجوز تصرف ملك را نداده بود. به هر حال حسينيه باز هم در پلمب ماند تا شب عيد غدير امسال.
تصرف
شب عيد غدير براي صوفيان گنابادي هم مانند بسياري ديگر از گروههاي صوفي و غير صوفي شيعه شبي مقدس است و معمولاً در اين شب مراسم دارند. آنها هم اين شب و هم روز عيد غدير را در تكاياي مختلفشان در سراسر ايران مراسم داشتند. حسينيه شريعت اما هنوز پلمب بود و برخلاف گفته مقامات رسمي كسي از ايشان در آنجا مراسمي نداشت؛ قفل سهساله ناگشوده مانده بود. با اينهمه در اين شب، يعني شب بيست و هشتم ديماه، گروهي كه در قم شناخته شده و مشهور هستند با همراهي گروهي از نيروهاي امنيتي به حسينيه آمدند و پلمب آن را شكستند. تصرف حسينه را در چنين شبي اقدامي تحريك آميز بود.
اندك شناختي از جايي كه مورد تصرف قرار ميگرفت و گروهي كه موقوفهشان غصب ميشد به سرعت اين را به ذهن متبادر ميكند كه متصرفان به قصد چنين شبي را انتخاب كرده بودند تا در حداقل زمان و به واسطه نزديكترين مراسم گناباديه (در روز عيد غدير) خبر تصرف را به گوش فقراي اين سلسله در سراسر ايران برسانند. خصوصاً اينكه بسياري از مريدان سلسله گنابادي به مناسبت عيد غدير براي زيارت حضرت معصومه به قم آمده بودند كه طبعاً در جريان ماجرا قرار ميگرفتند و قطعاً اين خبر را به شهرهاشان ميبردند. گروه متصرف مورد اشاره هيئت «فاطميون» بودند.
هيئت فاطميون كه در قم گروهي است كه از طريق برخي اعضاي خود که از مريدان فکري مصباح يزدي هستند با موسسه «امام خميني» در قم كه متعلق به وي است، نسبت دارد. هيئت فاطميون داخل حسينيه شدند و مراسم خود را برگزار كردند. اقدام آنها البته مورد اعتراض مالك و گروهي از نزديكان او قرار گرفت. فاطميون به وضوح دو اقدام غير قانوني انجام داده بودند؛ يكي اين كه وارد ملك ديگري شده بودند و ديگر اين كه براي ورود پلمبي را كه از سوي مقامات دولتي زده شده بود بدون اين كه تحول جديدي در پرونده رخ داده باشد شكسته بودند. سواي اين كه اصولاً اگر هم تحولي صورت گرفته بود هر گونه فك پلمبي بايد با نظارت مقامات قانوني و نمايندگان واقف صورت ميگرفت.
با اين همه چنين استدلالهايي هيئت فاطميون را حاضر به ترك محل نكرد. بهنظر ميآيد كه آنچه نهايتاً در آن شب باعث ترك اعضاي هيئت شد تاكيد آقاي احمد شريعتي بر غصبي بودن محل بوده است و اين که آقايان نمازشان در اين محل صحيح نخواهد بود. به اين ترتيب اعضاي هيئت فاطميون براي خواندن نماز صبح به محل ديگري ميروند. برخي از اعضاي گروه فاطميون بعدها گفته بودند كه براي آن شب از آقاي «آقا تهراني» دعوت كرده بودند كه در حسينيه «فتح» شده برايشان سخنراني كند كه البته ميسر نشده بود و كس ديگري ميآيد. آقا تهراني كسي است كه صبحهاي جمعه در موسسه امام خميني (همان موسسه مصباح يزدي) دعاي ندبه ميخواند.
با وجود اينكه هيئت فاطميون محل را ترك ميكنند تا دستكم آشكارا در مكان غصبي نماز نخوانند، حسينيه در تصرف ميماند و در روزهاي بعد هم كنترل حسينيه را حفظ ميكنند و اقدام به آوردن وسايلي به داخل آن ميكنند و حتي در بخشي از آن ديوار كشي ميكنند. تلاشهاي واقف براي تعيين تكليف بنا و رفع تصرف از آن به جايي نميرسد. نه شهرداري و نه اوقاف مسئوليتي در قبال اين تصرف نميپذيرند و عملاً هم اقدامي براي رفع تصرف از آن نميكنند، و نه تنها اقدامي نميكنند بلكه اوقاف ظاهراً تحت فشار يا نفوذ متصرفان مسئله جديدي در مورد پرونده طرح ميكند كه از نظر محتوا بسيار عجيب است: اوقاف مدعي ميشود كه «وقف» اين حسينيه اشكال دارد چرا كه واقف آن را به امور «عرفان و تصوف» اختصاص داده است! (در حالي که در تاريخ موقوفات اسلامي در ايران و ساير نقاط جهان اسلام، خانقاهها و تكاياي صوفيه بخش عظيمي از از موقوفات را تشكيل ميدادهاند و ميدهند). شكايتهاي نمايندگان واقف به جايي نميرسد.
اوج گرفتن بحران
حسينيه تحت تصرف سرايداري داشت كه با همسر و فرزند نوزاد خود در آنجا زندگي ميكرد. متصرفان تلاش ميكنند فضا را چنان بر سرايدار و خانوادهاش تنگ بگيرند كه به خواست خود محل سكونتشان را ترك كنند. پس از تصرف راه ارتباط اين خانواده عملاً با بيرون قطع ميشود چرا كه راه ارتباطيشان در اختيار متصرفان بود. آنها اگر مي خواستند براي تهيه مايحتاج خود هم به بيرون از ملك بروند بايد از همين راه ميرفتند و البته اين احتمال كاملاً جدي بود كه اگر هر كدام براي هر كاري بيرون بروند ديگر امكان ورود نيابند. بهاين ترتيب حتي رساندن غذا و مايحتاج روزمره به آنها هم از بيرون صورت ميگرفت و هر چه ميآمد ابتدا به دست متصرفان ميرفت تا به آنها برسد.
در اين مدت ديگر خبر تصرف به فقراي سلسله در همه نقاط ايران رسيده بود و آنها بهطور پراكنده به قم مي آمدند تا از وضع حسينيه خود مطلع شوند. مانند بسياري از موقوفهها اين حسينيه هم با كمكهاي خرد و كلان متعلقان ساخته شده بود كه در اين مورد فقراي سلسله گناباديه از مناطق مختلف بودند بنابراين نگراني و تعلق خاطر ايشان به حسينيه هم كاملاً طبيعي بود. اين حرف از زبان دراويش سلسله بهطور مكرر شنيده ميشد كه: «اصلاً مگر حسينيه مال آقاي شريعت است كه ميخواهيد از ايشان بگيريد؛ تك تك ما در خشت و گل اين حسينيه سهم داريم» .
در چنين فضايي متصرفان روز به روز به تحريك خود نسبت به فقراي سلسله افزودند و از جمله عرصه را بر خانواده سرايدار تنگتر كردند. ابتدا آب را بر آنها بستند و سپس در نهايت يكروز شير خشكي را كه از بيرون براي كودكشان فرستاده بودند به آنها ندادند. اين اقدام كه براي وادار كردن خانواده سرايدار به خروج بود به نتيجه ديگري ميانجامد؛ فقراي سلسله كه در آن زمان در محل حاضر بودند و از محروم كردن نوزاد سرايدار آگاه شده بودند به داخل حسينيه هجوم ميآورند و آن را باز پس ميگيرند.
ميانپرده حيرتآور
تنها در اين روز يعني پنجم بهمن ماه بود كه فقراي سلسله گنابادي به حسينيهاي وارد شدند كه سه سال پلمب بود و نهايتاً هم بهوسيله هيئت فاطميون پلمبش شكست و تصرف شد. چيزي كه گناباديان در آنجا مشاهده كردند برايشان حيرتآور بود و تناسبي هم با اسباب معمول هيئتهاي عزاداري نداشت؛ گناباديان با دستگاههاي مونيتورينگ و شنود بسيار مجهزي مواجه ميشوند. شاهداني كه در آن روز وارد حسينيه شده بودند ميگويند كه «از روي مونيتورهاي نصب شده كه در آن زمان در حال كار بود ميشد رفت و آمد بخش وسيعي از شهر قم را زير نظر داشت و دستگاههاي شنود هم ظاهراً قادر بودند كه تا فواصل زيادي را استراق سمع كنند.» اين مسئله آنجا اهميت فوقالعاده مييابد كه موقعيت مكاني حسينيه شريعت واقع در خيابان ارم، كوچه شريعت را در نظر آوريم: خيابان ارم مهمترين خيابان قم است و حسينيه شريعت در نزديكي بيوت بسياري از مراجع قرار دارد. منزل آيتالله بهجت ديوار به ديوار حسينيه است؛ خانه مرحوم آيتالله شريعتمداري با آن فاصله بسيار كمي دارد؛ منزل آيتالله روحاني و منزل آيتالله شيرازي هم در نزديكي آن قرار دارد؛ و فاصله حسينيه با بيت آيتالله منتظري هم زياد نيست. به علاوه كتابخانهها و مدارس علميه مهمي هم در آن نزديكي هستند از جمله كتابخانه مرحوم مرعشي نجفي و نيز كتابخانه و مدرسه متعلق به آيتالله مكارم شيرازي. به اين ترتيب حسينيه تبديل به مركزي براي شنود و تجسس در قلب قم شده بود.
گناباديان اما با ساده دلي تمام وسايل موجود را با حضور وكلايشان صورتجلسه ميكنند و به هيئت فاطميون تحويل ميدهند. از اينجا به بعد صورت بازي و سير وقايع كلاً تغيير ميكند. بازي ناخوشايندي آغاز ميشود.
خارج شويد، تحويل دهيد!
پس از اينكه اعضاي سلسله گنابادي وارد حسينيه ميشوند فشار و تهديد براي خروج از آنجا به آنها آغاز ميشود. از اينجا اين اعضاي سلسله گنابادي هستند كه از سوي مقامات رسمي «متصرف» قلمداد ميشوند! اطلاعات قم از آنها ميخواهد كه از محل خارج شوند. اين در حالي است كه اعضاي اين سلسله آشكارا از سوي متصرفان تهديد و تحريك ميشوند. نوع تهديدها جاي شبههاي باقي نميگذارد كه قرار بر طي همان سير قانوني و تعيين تكليف رسمي موقوفه در كار نيست؛ از گناباديان ميخواهند از محل خارج شوند تا اينبار هيئت فاطميون رسماً در آنجا مستقر شود. خارج شدن به اين وضع از آن محل به معني از دست دادن حسينيه بود بيآنكه هيچ حقي براي آنها كه آن را ساختهاند و صاحب اصلياش هستند قائل شده باشند. اعضاي نگران سلسله هر روز بيشتر و بيشتر به قم ميآيند. اطلاعات قم نيز در ادامه فشارهاي خود وكلاي واقف (امير اسلامي، اميد بهروزي، غلامرضا هرسيني، و فرشيد يداللهي) را احضار و براي چهار روز، از هفدهم تا بيستم بهمن ماه، بازداشت ميكند.
وقتي آنها را آزاد ميكنند تهديدي مشخص به ايشان ابلاغ ميشود: حسينيه بايد تا بيست و سوم بهمن ماه تحويل داده شود. در اين مدت گناباديان به هر دري ميزنند تا تظلم آنها شنيده شود. از جمله گروهي از آنان نامهاي به مسئول دفتر رهبري در قم (آقاي ملكات) و دفاتر چند تن از مراجع ديگر ميدهند: «احتراماً اينجانبان امضاءكنندگان ذيل، عدهاي از فقراي سلسله جليله نعمتاللهي سلطانعليشاهي گنابادي از آنجا كه به امر بزرگان سلسله، مكلف به تقليد از مراجع عظام ميباشند و از جهت اينكه رجوع به مراجع در تنگناها تمسك به عروةالوثقي است، بنابراين مراتب ذيل را جهت استمداد و رسيدگي به استحضار آن مرجع عاليقدر ميرساند... آنچه مسلم است فقراي اين سلسله هيچگونه تضادي نه با حكومت و نه با شرع انور اسلام – كه شما از مراجع عظيمالشأن آن ميباشيد- نداشته، بلكه هميشه از خداوند متعال توفيق روزافزون براي حضرتعالي و ساير مراجع و رهبر عظيمالشأن را خواستارند... اكنون كه تمام كفر و الحاد سعي در تضعيف نظام پربركت جمهورياسلامي ايران دارند، ما بهعنوان مقلدين مخلص شما؛ اولاً حمايت بيچون و چرا از نظام و قوانين جمهورياسلامي و كشور پربركت ايران را اعلام؛ ثانياً از آن مرجع عظيمالشأن استدعاي استمداد و كوتاه نمودن دست افرادي كه قصد آزار و اذيت و و ايجاد نفاق بين مسلمين و شيعيان را دارند، داريم. بنابراين استدعاي بررسي و پيگيري مشكل را خواهشمند است...»
اما تظلمهاي ايشان بهجاي نرسيد و كار بهگونه اي ديگر رقم خورد.
روز واقعه
روز دوشنبه بيست و سوم بهمن خيلي زود فرا رسيد. چند صد تن از مريدان سلسله گناباديه در حسينيه و مقابل آن جمع شده بودند. يكي از آنها ميگويد: «نوار مشكي زده بوديم به پيراهنمان يعني كه عزادار حسينيم. گل به دست گرفته بوديم يعني اين كه اگر ما را بزنيد ما جز گل چيزي نداريم كه به شما بدهيم. شيريني هم آورده بوديم با خودمان كه اگر از در آشتي درآمدند كامشان را شيرين كنيم.» آشتي البته در كار نبود. در مقابل مريدان سلسله كه از زن و مرد و پير و جوان جمع شده بودند نيروي انتظامي هم آمده بود. مريدان سلسله از شهرهاي مختلف خود را به قم رسانده بودند و در مقابل تعدادي چهار رقمي مأمور نيروي انتظامي هم از شهرهاي مختلف آمده بودند. در ميان آنها كه با اتوبوسهايي مشخص، از شهرهاشان آمده بودند نيروهايي از تهران، كرمان، لرستان، و خوزستان قابل تشخيص بودند. براي كساني كه بوي حادثه را حس ميكردند اين تكثر نشان از امري ناخوشايند داشت؛ خصوصاً برخي مريدان سلسله كه خود اهل قم بودند اين مسئله را به گونهاي خاص تفسير ميكردند: «معلوم بود كه براي درگيري آمده بودند. آخر در قم همه آقاي شريعت [شريعتي] را ميشناسند. مامورهاي قمي هم بالاخره براي ايشان احترام قائل بودند و شايد دلشان ميلرزيد اگر قرار به درگيري با اطرافيان ايشان ميشد.»
يكي از فقيران سلسله كه پيش از حادثه از قم عزيمت كرده است ميگويد: «در راه آمدن بودم كه ديدم جلوي كلانتريهاي يازده و پانزده قم شلوغ است و ماشينهاي پليس ايستادهاند. ناگهان افسري را ديدم كه از قبل ميشناختمش. از ماشين پياده شدم و احوالپرسي كردم و سوال كردم كه چه خبر است؟ او كه تعلق من را به سلسله نميدانست گفت كه ما آماده باشيم چون صوفيه در حسينيهشان جمع شدهاند و قرار است "قلع و قمع" شان كنند. پرسيدم كي ميخواهد قلع و قمع كند، شما؟ گفت نه ما كه كارهاي نيستيم. حزبالله قرار است بكند ما هم بايد باشيم.»
رفته رفته گروهي از لباس شخصيهاي مجهز به بيسيم و باتوم هم جمع شدند. در ميان آنها كه از معمم و مكلّا گرد آمده بودند دو نفر بلندگو به دست داشتند و با توهين و تهديد خطاب به جمعيت حرف ميزدند. يكيشان مداحي به نام سلحشور بود كه قميها ميشناختندش و ديگري معممي به نام شهشهاني كه براي كرمانيها خاطره تلخ قتلهاي زنجيرهاي اين شهر را زنده ميكرد.
فضا بسيار تند بود و جمعيت مريدانِ گل بهدست حالا ديگر آشكارا ميفهميدند كه ميخواهد آنها را به واكنش تحريك كنند: «ميآمدند ما را هل ميدادند و ميزدند و فحش ميدادند. نه اينكه خودمان را فحش بدهند يا پدر و مادرمان را؛ به اقاي شريعت ناسزا ميگفتند. انگار برنامه داشتند كه جلوي ما كه به جناب ايشان ارادت داريم بهشان ناسزا بگويند تا ما را از جا به در برند. اما ما نميخواستيم به هيچ قيمتي با آنها درگير شويم. اصلاً قرارمان اين بود كه اگر هم ما را زدند ما به آنها گل بدهيم...» محاصره ادامه داشت و توهين وتحريك و ضرب و شتم. مردم بيپناه همچنان با همان گل و شيريني و بعضاً با عكسهايي از رهبر پيشين و فعلي جمهورياسلامي و عكسهايي از شهداي سلسله در جنگ با عراق در دست ايستاده بودند اما پراكنده نميشدند. با تاريكي هوا حمله آغاز شد. «با باتوم برقي ميزدند، زن و مرد هم نميشناختند. بر سرهامان ميزدند. بيهيچ ملاحظهاي ميزدند تا زير اين ضربهها بميريم.»
بعد دورتادور حسينيه و بام آن را هم به آتش كشيدند. ديگر مردم واقعاً از اين ترسيده بودند كه گويي مهاجمان هيچ پروايي از كشتن يا سوزاندن آنها ندارند. عدهاي از مريدان براي اينكه راهي باز كنند و حلقه محاصره را بكنند كه در آتش نسوزند پس از ساعتها كتك خوردن و پاسخي ندادن به سوي مهاجمان سنگ پرتاب كردند. با اينكار كه از سوي برخي مسئولان گزارش دهنده به دروغ به عنوان آغاز درگيري ياد شده است، عدهاي راهي يافتند تا بگريزند. اما همان ها هم در فرار به حد مرگ كتك ميخوردند. خشونت مهاجمان بي حد و باورنكردني بوده است. بهعنوان نمونه يكي از حاضران چنين ميگويد: «در كنار من خانمي بود كه كودك نوزادش را هم بغل كرده بود. يكي از آنها به او حمله كرد و او را طوري هل داد كه بچه از دستش افتاد. من دويدم و بچه را برداشتم. ديدم بيچاره به خاطر اين كه گاز اشكآور به گلويش رفته خس خس ميكند. اما يكدفعه به من هم حمله كردند و يكي از آنها بچه را از دستم گرفت و مثل انگار يك تكه دستمال را گرفته باشد آن را به جوي آب كنار خيابان انداخت.» مهاجمان قصد دستگيري همه تجمعكنندگان را داشتند و براي اينكار دهها اتوبوس آماده كرده بودند كه جمعيت را كتكزنان داخل آنها ميراندند.
مردم به هرسو ميدويدند تا فرار كنند. برخي مغازهها مردم را به داخل خود پناه دادند؛ اما خود نيز مورد هجوم قرار گرفتند و خرد شدند تا پناهندگان بيرون كشيده شوند. عدهاي توانستند به حرم پناه ببرند، اما نيروهاي امنيتي آنها را در همان قسمتي كه جمع شده بودند محبوس كردند تا براي بردنشان اتوبوس بياورند. آن ها حسينيه را تصرف کردند. و منزل سيد احمد شريعتي را هم اشغال ميكنند. فردا روز كه حسينيه را به همراه خانه با بولدوزر ويران ميكنند، اسباب و اثاثيه خانه را هم بيرون ميريزند و به آتش ميكشند. برخي از حاضران ميگويند كه خود سيد احمد شريعتي به دليل اينكه تهديد به مرگ شده بود از پيش منزلش را، در جنب حسينيه، ترك كرده بود.
صبح تيره
نهايتاً حدود 2000 نفر را دستگير كردند (استاندار قم اين رقم را 1000 نفر ذكر كرده است). تعداد دستگير شدگان براي جادادنشان بسيار زياد بود. از اين ميان حدود 300 نفر را به زندان «ساحلي» قم بردند. 500 الي 600 نفر را بدواً در هلال احمر قم محبوس كردند. عدهاي را هم به پادگانهاي اطراف شهر از جمله پادگاني كه بالاي جاده تهران است بردند.
در اين ميان حكم بازداشت بيست نفر از جمله سيد احمد شريعتي و چهار وكيلش صادر شده است. به علاوه يكي از وكلاي اهل اين طريقت هم به نام اقاي بهمن نظري كه براي رسيدگي به كار دستگيرشدگان خود را از اهواز به قم رسانده بود به محض معرفي و ارائه پروانه وكالت دستگير ميشود!
در ضرب و شتمهاي حمله وحشيانه شبانه بسياري به شدت مصدوم شدند كه شمارشان دستكم به 400 نفر ميرسد، و خبرهاي نگران کننده اي از امکان فوت يکي از مصدومان که يك دبير آموزش و پرورش است به گوش مي رسد. فرداي واقعه يكي از اعضاي درمانگاه خيريه «صالح» در تهران، متعلق به سلسله گنابادي، بوده به «شوراي تأمين» استان قم مراجعه مي كند و از اين شورا نامه ميگيرد كه به ملاقات محبوسان برود و دستگيرشدگاني را كه حالشان وخيم است به تهران منتقل كند. اما واقعهاي كه براي او رخ ميدهد بسيار تلخ وتأسفبار؛ به محض اين كه در يكي از بازداشتگاهها خود را به همراه نامه معرفي ميكند نه تنها اجازه انتقال كسي را نمييابد بلكه خود او را چنان كتك ميزنند كه به حال نزع ميافتد.
كساني كه تا به حال آزاد شدهاند ميگويند كه پيش از آزادي با تهديد و شكنجه از آنها سه تعهد گرفتهاند: به شهرهايشان كه برميگردند خود را به اداره اطلاعات معرفي كنند؛ تعهد بدهند كه ديگر در هيچ مجلس صوفيانهاي شركت نميكنند؛ و اين كه تنفرنامهاي را نسبت به تصوف امضا كنند. كار اما به همينجا ختم نشده؛ در برخي شهرها مانند همدان كساني كه با اين وضع آزاد شدهاند را به اداره اطلاعات ميبرند و در آنجا باز هم كتك ميزنند. پيرمرد روضهخوان حق داشت كه بعد از چهل سال گرياندن خلق به «ذكر» مصيبتِ اسيري، حالا خود به «رويت» آن اشك بريزد.
برچسبها: مرتبط با تخریب حسینیه شریعت
بحران دراويش در قم
دو روز قبل در قم [ هزار و ] دويست نفر از اهل حق [؟] و دراويش دستگير شده و گروهي از آنها در درگيري مجروح شدند و حسينيه دراويش با خاک يکسان شده و از روي زمين محو شد. در همين راستا ذکر موارد زير ضروري است :
اول : در تمام تاريخ شيعه ما فرضا صد تا آدم محترم داشتيم که به عنوان عارف شناخته شده بودند و آبروي شيعه بودند، از اين صد نفر فرضي ۹۵ نفرشان مثل همين دراويشي که در قم مجروح و دستگير شدند، بودند.
دوم : تمام کساني که عرفاي بزرگ شيعه را مي کشتند و مي زدند، مثل همين مردمي بودند که در قم به جان اين ملت افتادند.
سوم : شرح دقيق اين ماجرا در تذکره الاولياء و ديوان حافظ نوشته شده است، مراجعه شود .
برچسبها: مرتبط با تخریب حسینیه شریعت
من در طی این چند روز فجایعی را به چشم دیدم ...
در روز اول تحسن ، من عده ای انسان بی آزار را مشتمل بر مرد و زن و کودکان دیدم که آرام و بی صدا در پیاده رو تحصن کرده بودند و تصاویر شهدایشان را در دست داشتند . وقتی برای مصاحبه رفتم جلو یکی از آنها گفت ما اینجا در این حسینیه داشتیم عزاداری امام حسین را می کردیم که عده ای با زور حسینیه را بستند ...خبرهای گوناگون حکایت از صدها مجروح در بیمارستانهای قم دارد که کسی جرات رسیدگی و عیادت از آنان را ندارد ... گفتنی است بسیاری از متحصنینی که موبایل داشتند همان روز واقعه با ارسال اس ام اس از خانواده های خود حلالیت طلبیده اند . از آن اتفاق تا به حال چند بار سعی کرده ام که به بیمارستان نزدیک شوم و با جعبه ای شیرینی به عیادتشان بروم اما ...ا
برچسبها: مرتبط با تخریب حسینیه شریعت
برچسبها: مرتبط با تخریب حسینیه شریعت
پس از حمله و بازداشت با خشونت و تحقیرآمیز متحصنین از مقابل حسینیه در خیابان ارم ، درگیری برسر تصرف حسینیه بیش از ۵ ساعت ادامه یافته است . حمله مهاجمین در ساعات آخر بسیار شدید بوده و از سلاحهای خاص استفاده میشده . به گفته یکی از خانمها صدای انفجارهای مهیبی شنیده میشد و در و دیوار میلرزید . بهگفته دیگری شعلههای مهیب آتش از کانالهای هوا به داخل میآمد . همچنین مهاجمین اقدام به تیراندازی با سلاح جنگی کردهاند . یک نفر از فقرا در تهران ۱۸ گلوله در پا دارد . یک شاهد اظهار کرده که دیده دست کسی بر اثر اصابت گلوله جدا شده است . شدت گاز اشکآور بحدی بوده که اشخاص حاضر در محل تا چند روز دچار ناراحتی تنفسی شدهاند .
در مقابل مدافعین با کندن سنگهای پلهها و کف حسینیه و خرد کردن آنها ، از بامهای مشرف به خیابان ارم به مقابله پرداختهاند . همچنین کپسولهای گاز اشکآور که به داخل شلیک میشده را به خیابان پرت میکردهاند .
در این حال پس از ساعت ۱۰ شب مدافعین که قصد تسلیم نداشتهاند ، چون احتمال اقدامات وحشیانهتری داده میشد تصمیم به خروج از حسینیه در حالتی که بشکل تسلیم نباشد گرفتند .
پس از خروج از حسینیه علیرغم حمایت بخشی از نیروی انتظامی عناصر لباس شخصی اقدام به ضرب و شتم فقرا کردهاند بطوری که کسانی که بر اثر ضرب و شتم صدمه دیدهاند یا در اول درگیری بین متحصنین بودهاند یا در آخر هنگام خروج از حسینیه بهدست مهاجمین افتادهاند . افراد شنیدهاند که اشخاصی اظهار میکردهاند که نذر کردهاند تعدادی باتوم به درویشها بزنند . تعدادی از مدافعین را از بام طبقه اول به پایین پرت کردهاند که در بین آنها افراد نوجوان هم بودهاند . یکی از این افراد پس از ۴۸ ساعت بازداشت با لباس خونی ، بهتنهایی در تهران به منزل یکی از دوستانش مراجعت کرده است . پس از آنهم مهاجمین به اتوبوس بازداشت شدهها حملهور شده و به داخل اتوبوسها کوکتلمولوتوف پرت کردهاند .
- به گفته یکی از خانمها حین درگیری در حسینیه یک زن حامله جنین ۴ ماهه خود را بدون هیچ امکاناتی سقط کرده است .
- مهاجمین ابتدا به قسمت خانمها حمله کرده و آتش زدهاند و زنها در بین آتش قرار گرفته و تعدادی چادرهایشان سوخته است .
- مهاجمین پس از تصرف حسینیه به منزل آقای شریعت حمله کرده و بطرز وحشیانهای آن را بههم ریخته و غارت کردهاند .
- در جریان تخریب حسینیه در روز بعد غیر از خود بنای حسینیه تمامی املاک و ساختمانهای اطراف که بنوعی مربوط به آن یا افراد منتسب به آن بوده نیز تخریب شده است .
- طبق تخمین زده شده تعداد فقرا در بیرون حسینیه ( متحصنین ) بیش از ۱۰۰۰ نفر و در داخل حسینیه بین ۲ تا ۳ هزار نفر بوده است که حدود ۵۰۰ زن در داخل و بیش از ۵۰ زن در بین متحصنین در خیابان ارم بودهاند .
- مهاجمین برای شروع حمله به متحصنین با انداختن کوکتلمولوتوف به داخل خانمها شروع کردهاند .
- بهگفته یکی از شاهدان تعداد بسیار زیادی نیروی کمکی از تهران اعزام شده بود که در خیابانهای اطراف بطور آمادهباش بسر میبردند .
- هنوز نامی از کشتهشدگان شنیده نمیشود .
- راننده اتوبوسی که تعدادی از متحصنین را از محل دور کرده قصد پیاده کردن آنها را داشته است ولی این افراد خواستهاند که با بقیه باشند . این افراد با همکاری راننده اتوبوس پس از مدتی جستجو به محل بازداشت مراجعه کردهاند .
- از اول تا پایان درگیری تعداد زیادی موفق به فرار شدهاند .
- برای همه بازداشتشدگان پروندهسازی شده و تهدید شدهاند که مکالمات تلفنی آنها کنترل میشود .
- تا این ساعت اکثر بازداشتشدگان که تعداد زیادی زن در بین آنها بودند آزاد شدهاند ولی هنوز از تعدادی خبری در دست نیست .
- چنانکه شنیده میشود تعداد زخمیهای نیروهای شخصی مهاجم بسیار بیش از آنی است که در رسانههای رسمی اعلام شده است .
- علیرغم صدمات وارده ، تخریب حسینیه و بیخبری از تعدادی از افراد روحیه فقرا خوب است .
- به گفته منابع آگاه در حمله و تصرف اول حسینیه در یک ماه قبل توسط اداره اطلاعات که حدود یک هفته بهطول انجامید ، یک زن و شوهر در داخل حسینیه حبس شده بودند که به آنها آب و غذا داده نمیشد و درحالی که کودک شیرخوارشان در بیرون حسینیه مانده بود علیرغم مراجعه مکرر اجازه تحویل بچه به مادر برای شیر دادن ندادهاند .
- در طی مدت این یک ماه به ۳۰ تن از مقامات بلندپایه کشور کتبا تظلم شده بود که هیچ پاسخی از آنها دریافت نشده است .
با توجه به اظهارات مسوولین کشور درباره علل این حادثه ، درصورت امکان بزودی برای تنویر افکار عمومی مطالب جدیدی در این باره منتشر خواهیم کرد . ضمنا از تعدادی از شاهدان خواسته شده مشاهدات خود را بنویسند درصورتی که به دست ما برسد منتشر خواهد شد .
برچسبها: مرتبط با تخریب حسینیه شریعت
برچسبها: مرتبط با تخریب حسینیه شریعت
من در بین فقرای بیرون حسینیه ( بین متحصنین ) بودم و بعد از ظهر روز دوشنبه که به حسینیه حمله شد را توصیف میکنم :
چنانکه شب قبل گفته بودند روز دوشنبه ساعت ۳ قرار بود بیایند .
ما شب سردی را پشتسر گذاشته بودیم . هرچند با حضور نزدیک ۵ ماشین گشت نگران حمله لباسشخصیها نبودیم ؛ اما هر چند نفر زیر یک پتو خوابیدیم و خیلیها از سرما خوابشان نبرده بود . من که لباس گرمتری داشتم توانستم یک ساعت بخوابم . دم سحر سرما تا مغز استخوانم نفوذ کرده بود . بیشتر شب به گفتگو و رفتوآمد بین جلوی حسینیه و دستشویی حرم ( برای خودمان یا برای همراهی با همشیرهها ) گذشت . بیصبرانه منتظر اذان صبح بودیم . ساعت ۵ ، نیمساعت به اذان صبح برای تجدید وضو به طرف حرم رفتیم . ما سه نفر تقریبا همیشه با هم بودیم . بعد برای اینکه گرم بشویم رفتیم داخل حرم . تصمیم گرفتیم نمازمان را همانجا بخوانیم . من سر مزار علامه طباطبایی و آیهالله بروجردی فاتحهای خواندم . بعد از نماز به طرف حسینیه برگشتیم . فقرا در حال خوردن صبحانه بودند . سرمای صبح پایانناپذیر بهنظر میآمد ...
ما تقریبا در منتهای سمت میدان شهدای تجمع نشسته بودیم و تا آخر همانجا ماندیم . مدتی بعد از طرف حسینیه به هرکس شاخه گلی با یک روبان سیاه داده شد که باید دست میگرفتیم . بیشتر پتوها جمع شد و ما دوباره نشستیم . مردم کماکان میآمدند و رد میشدند و بعضی سوالاتی میکردند . به ما گفته بودند بحث نکنید و ما هم غالبا در جواب سوالکنندهها میگفتیم حسینیه ما را گرفتهاند ، ما اینجا نشستهایم . کماکان اعلامیههایی حاوی چیزهایی علیه تصوف در دست مردم دیده میشد . یکبار هم چیزی روی دیوار زده بودند که پلیس آن را کند .
مثل دیروز چند خبرنگار پیدایشان شد . پیش خودم فکر میکردم اطلاعاتی هستند یا واقعی . با دوربینهای کوچک فیلم و عکس میگرفتند . یکیشان با یکی دو نفر گفتگو کرد . مدتی طول کشید . هنوز برای آنها که مصاحبه کردند نگرانم . چون غیر از تلویزیون که بعدا چیز زیادی پس نداد از رسانهدیگری چیزی در نیامد .
سر ظهر اذان گفتند و ما مثل دفعات قبل درحالی که سعی میکردیم صفوف نماز مرتب باشد ، چون پیشنماز نداشتیم فرادا نماز خواندیم و بعد دوباره نشستیم .
بعد از آن ما که شش نفری بودیم ، خواستیم یکطوری از یکی دیگر از ورودیها برویم داخل حسینیه و بخوابیم ولی اینبار نگهبانها اجازه نداند . گفتند چرا نمیروید خانهتان بخوابید ؟ گفتیم خانه ما همینجاست . گفتند شما در حسینیهتان میخوابید ؟ یکی از فقرا گفت اینجا عشق ماست ، جایی است که در آن آرامش پیدا میکنیم و از خانه برای ما واجبتر است . صحبت تمام شد و ما برگشتیم طرف خیابان . مقابل کوی شریعت فرصتی پیش آمد و سه نفرمان رفتند تو و ما ماندیم . ناچار شدیم برگردیم سرجایمان . بهنظرم حضور پلیس کمتر از دیروز بود .
ساعت به ۳ بعد از ظهر نزدیک میشد و ما ضمن گفتگو و گاهی شوخی منتظر بودیم ببینیم چه خواهد شد . آفتاب پهن شد و بدنهای کمخواب و سرمازده ما آسایش مییافت . در این حال بعضیها فرصت کردند چرتی بزنند . ساعت ۳ شد و نهار از حسینه بیرون آمد . فورا خورده و جمع شد .
کمکم آقایان تشریف میآوردند . مقابل ما باند و بلندگو نصب کردند . تعدادشان کم بهنظر میرسید . یکی از فقرا آمد و روزنامه و کبریت داد که اگر گاز اشکآور زدند آتش بزنیم و جلوی چشممان بگیریم . من شوخی کردم و جواب تندی گرفتم ، قضیه جدی بود . پیغام رسید که باید ساکت بنشینید و به یاد خدا باشید اگر به بزرگان اهانت کردند جواب ندهید و به آنها گل بیندازید . من مطمئنم این کار آخری برای بعضیها بسیار مشکل بود ، ولی عمل شد .
نیمساعت به این حال گذشت . آنها از آن اعلامیهها پخش میکردند . از فقرا رفته بودند و از کتاب تفسیر سوره حمد امام خمینی که در آن از آقای سلطانعلیشاه و تفسیر ایشان بیانالسعاده به نیکی یاد شده بود ، به علاوه دستخط امام خمینی که دستور داده بود به آقای رضاعلیشاه و فقرا تعرض نشود را کپی کرده بودند و بطور محدود به دست مردم دادند . من متوجه بودم که بعضیها چقدر روی آن تامل کردند ، ولی دیر بود .
به نظرم آمد که رفتار پلیس سرکوچه شریعت فرق کرده و تند شده . نمایش داشت شروع میشد . آقایی پشت میکروفون قرار گرفت ( من جای میکروفن را نمیدیدم ) . بعد از مقداری سر و صدا برای تنظیم بلندگوها از مخاطبینش خواست که نظم خیابان را حفظ کنند . گفت اگر نیروی انتظامی خیابان را بست که دستشان درد نکند وگرنه به هرحال ما همهجور همکاری میکنیم . مکرر خواست که از خط وسط خیابان به طرف ما نیایند . چند لحظه بعد از نیروی انتظامی برای اینکه خیابان را بسته تشکر کرد . در آن شرایط در مقایسه با برنامه شوی دیشب باید پلیسها میآمدند ولی خبری نبود و من برعکس دفعه قبل چون با رفتار دیشب نیروی انتظامی اعتمادم جلب شده بود سوءظن پیدا نکردم .
شخص پشت میکروفن شروع به صحبت کرد . گفت که بههیچوجه قصد درگیری ندارند و میخواهند کار فرهنگی بکنند . گفت که حرفشان را میزنند و ما هم بلندگو داریم میتوانیم حرفمان را بزنیم . از مخاطبانش میخواست با اشخاص بحث نکنند ، چون جای بحث نیست . یک آخوندی هم قرار بود صحبتهایی بکند .
ما ساکت و آرام نشسته بودیم و کاری که به ما گفته شده بود میکردیم . شخص پشت میکروفن سعی میکرد منطقی جلوه کند . شروع کرد به شهادات ثلاث را یکییکی خواندن . جمعیت تکرار میکرد . بعضی از فقرای شهرستانی ساده هم تکرار میکردند . البته این نشان میدارد که ما هم اعتقاد به همین چیزها داریم ولی صدا به حساب آنها گذاشته میشد . سر هرکدام میگفت که ما به این اعتقاد داریم . شهادات که تمام شد . شروع کرد به صوفیه بد گفتن چند روایت خواند و روی جملات آن تاکید کرد . یک روایتی را گفت که در آن آمده بود که حتی اسم صوفیه که آمد باید ابراز انزجار کرد ( چه برسد که جلوی چشمتان باشد ) . بعد گفت که حضرت علی ۲۵ سال تحمل کرده و ما ۲۸ سال صوفیه را در قم تحمل کردهایم . کمکم آقای شریعت را پیش کشید . میگفت آقای شریعت در حوزه و دانشگاههای قم اعلامیه پخش کردهاند و برای همین پایشان را از گلیمشان درازتر کردهاند . گفت بخاطر همین کارها به ایشان تذکر داده شده ولی ایشان توجه نکردهاند . بعد یک آخوندی که بهنظرم لهجه اصفهانی داشت آمد که ادعا میکرد رابطهای با آقای شریعت داشته است . این آخوند چیزهایی درباره کسی از خانواده آقای شریعت گفت که در موقع از دنیا رفتن از درویشی و ذکر علی برگشته است و او هرکاری کرده تا دم مرگ تغییر عقیده نداده است . خانم مسنی که از طرف ما رد میشد یواشکی به ما میگفت که آیهالکرسی بخوانیم . آخوند پشت میکروفون ادعا کرد که آقای شریعت چند بار از او خواسته « بیا به فرقه ما بچسب » ، یا اینکه خواسته این چیزها را نگوید ولی الآن دیگر نمیتوان نگوید . گفت ذکر علی لیاقت میخواهد ، گفت با شما گفتگو نمیکنیم چون در حد ما نیستید . هی از این قبیل گفت و هی آقای شریعت را مخاطب قرار داد . بعد دوباره آن یاروی اولی آمد و شروع کرد . فتاوای علمایی را که صوفیه را تکفیر کردهاند خواند و نامشان را آورد ، از مرده و زنده . البته برای ما درویشها روشن بود که قائله از کجا آب میخورد . نقلی از امام خمینی کرد ، از علامه طباطبایی مطلبی خواند . رفتگان زبان که ندارند بگویند چه گفتهاند و منظورشان چه بوده ، ضمنا کپی خط امام خمینی هم به دست یارو نرسیده بود که چارهای کند ، ولی من با این نقل کردنها آشنا بودم . زمانی که در کتاب « از کوی صوفیان » از آقای مستعلیشاه نقلی کرده بود و نویسنده کتاب اظهار میکرد که ایشان درباره عقاید خودشان گفتهاند و در تایید خودش شماره صفحه کتاب را هم ذکر کرده بود . البته وقتی مراجعه میکردید میدیدید که بالای آن نوشته شده « در طریقه زردشتیان » .
صحبتهای طرف بقدری بیربط و احمقانه بود که یکی از فقرا نتوانست از شدت بیسوادی گوینده ابراز شگفتی نکند . بهنظر میآمد که اگر قرار بر بحث عادلانه بود حتی من هم حریف یاروها میشدم ، باسوادها که جای خود داشتند . یکی از فقرا که شب قبل خودش را قاطی آنها جا زده بود و دیده بود که درباره ما چه میدانند و فکر میکنند ، گفته بود از اینکه اینهمه احمق را یکجا دیده حالش بد است . اما همهاش کار بیسوادی نبود : گفت این آقای شریعت بیشتر سال آمریکا است و این افرادی که اینجا جمع شدند بسیاریشان از کشورهای اروپایی آمدهاند بطوریکه خیلیهای آنها حتی نمیتوانند فارسی حرف بزنند . جوک خندهداری نبود ولی برای آدمهای عاقل نشانه خوبی بود .
در این حال اتوبوسها آمدند . ما فکر کردیم برای امان ماندن ما از دست آنها مثل شب گذشته این کار را کردند . حرف طرف هنوز تمام نشده بود . طبق اعلام برنامه باید خبری را از رو میخواند که نشان میداد آمریکاییها برای نفوذ در جامعه ایران میخواهند از صوفیه استفاده کنند و برای اینکار از طریق یک آقایی که رهبر یکی از بزرگترین فرقههای صوفیه در ایران است استفاده کنند و کتابهایی به زبان فارسی بنویسند . اگر چنین کسی هم بود ما که اسمش را نشنیده بودیم ضمنا معلوم شد کتابهای صوفیه را نباید خواند . من آخرش نفهمیدم کدام یک از این حرفهایی که زدند به ما ربط داشت ( راست یا دروغ ) . تنها چیزی که ممکن بود واقعی باشد این بود که گفت وقتی با ما مذاکره میکرده و پرسیده چرا نمازهایمان را فرادا میخوانیم ، ما یک چیزیهایی گفته بودیم که ظاهرا درباره اجازه و مجاز بوده ولی ضمن اینکه کلمات را اشتباه میگفت ما نفهمیدم که چه گفته بودیم . اگر هم راست گفته باشد که گفتگویی کرده معلوم شد که چرا به ما گفتند بحث نکنید .
اتوبوسها بین ما حائل شدند . هنوز ما نفهمیده بودیم برنامه چیست . ناگهان گفت که یکی از نیروی انتظامی میخواهد صحبت کند . صدا عوض شد . خودش را ( چون ماها نمیتوانستیم ببینیم ) معرفی کرد . سرهنگ فلانی رئیس کلانتری بود . گفت با توجه به اینکه در این مدت نیروی انتظامی مساعی کرده ومراجع قضایی و قانون چنین و چنان ، یعنی دیگر بیش از این نباید انتظار داشته باشیم و ( در اتوبوسها باز شد ) اگر خودمان سوار اتوبوسها نشویم ما میدانیم و این امت حزبالله :
بعدش دیگر نفهمیدم چه شد . نیمساعت بعدی مثل برق گذشت . برنامهشان مشخص شد . دیدیم راستی راستی دارند حمله میکنند . ما هنوز فرصت نکرده بودیم گلهایمان را پرت کنیم . سریع کفش پوشیدیم و بلند شدیم . جمعیت ما به طرف کوی شریعت متراکم شد . ما که قرار بود هرچه شد بایستیم ، ولی اگر هم قرار بر فرار بود راه دررو نبود . طرف میدان جمعیت متراکم بود و جلو پلیس ضدشورش دیده میشد . در آن حال من حدود ۵۰ از خانمهایی را که کنار کوچه سمت ما نشسته بودند را ندیدم . یا من ندیدم یا بسرعت سوار اتوبوس کرده بودنشان . اتوبوسی را دیدم که مملو از مردان فقرا بود و درش را بست و حرکت کرد . ما وسط و عقب بودیم . پلیس ساموراییها جلوییها را با باتوم میزدند . بعدا شنیدم دو سه تا باتوم شکسته . من دست این اخویی که با هم بودیم را گرفتم که از هم جدا نشویم ولی آن یکی رفیقمان ناراحت بود و دوست نداشت دستمان را بگیرد . یکی دیگر از فقرا هم که از نزدیک میشناسمش همین حالت را داشت . گمانم بیچارهها انتظار بیشتری از این قوم داشتند و حالشان گرفته شده بود . یک بچه کوچکی را بلند کرده بودند که از کمر بین جمعیت گیر کرده بود و گریه میکرد . یکی از فقرا کنترلش را از دست داده بود و داشت بطرف آنها از جمع ما خارج میشد که گرفتیمش . یکی که انگار لر بود عصبانی شده بود و میخواست برود بزند . من هی بهش میگفتم به ما گفتند درگیر نشوید . چند بار گفت راست میگی و دوباره کنترلش را از دست میداد . میخواستیم طبق چیزی که به ما گفته بودند ساکت باشیم ولی نمیشد . عدهای از فقرا یا علی میگفتند ، عدهای یا حسین . گریهام گرفته بود ولی از ترس نبود . سعی کردم خودم را کنتل کنم . تا حالا دیگر همه گلهایشان را انداخته بودند . گلها توی سر و کله آنها خورد . عدهای از لباس شخصیها که روی سقف اتوبوس رفته بودند ، یکی از فقرا را که با موبایل برای داخل حسینیه دیدهبانی میکرد دیدند . یارو روی اتوبوس هی امر میکرد که از روی بام بیاید پایین در این حین داشت میترکید چون محلش نمیگذاشت . بعد شروع کردند به بام حسینیه سنگ انداختند . تکههای بزرگ سنگ به اندازه کف دست به دیوار میخوردند روی سر ما فرود میآمدند . یک سنگی را معلق دیدم که هم بزرگ و هم تیز بود . وقتی پایین آمد یک نفر سرش را گرفت و رفت پایین . مقابل ما اتوبوس نبود بنابراین ما را به سمت میدان پسراندند . وقتی برگشتیم لباس شخصیها که مردم بهنظر میآمدند آن طرف جوب متراکم شده و به ما فحاشی میکردند ، اما ظاهرا چون قرار نبود این طرف نمیآمدند . در بین آنها معمم هم دیده میشد . میگفتند بروید گم شوید . یک فاصلهای خالی شد و ما سریعتر حرکت کردیم . در این فاصله عدهای از لباس شخصیها سعی میکردند ما را با مشت و لگد بزنند . یک پرش به من هم گرفت . من آن رفیقم را محکم گرفته بودم که جدا نشویم و او حواسش پی آن یکی اخویمان بود که دستش را نگرفت . رسیدیم به سر کوچه آخری پلیس میخواست مانع ورود ما به کوچه بشود . جمعیت فشار میآورد و ما میرفتیم جلو . اینیکی هم عصبانی شده بود و دستور میداد نیاییم . منحرف شدیم آن نبش کوچه و خوردیم به شیشه کتابفروشیی که بالای آن تابلوی « انتشارات در راه حق » بود . ترسیدم شیشه از فشار بشکند و عدهای صدمه ببینند . یک کف دست دیدم که تمامش خونی بود ، احتمالا سرش شکسته بود . مردم یا لباسشخصیها طرف خیابان را گرفته بودند . راه باز شد و ما را بطرف میدان هدایت کردند . یک سرباز باتوم به دست ایستاده بود . وقتی ما رد میشدیم پیرمردی او خواهش میکرد باتوم را بدهد که چند تا هم او به ما بزند ، ولی سرباز نداد . یک اتوبوس پر شد . افسری یک سرباز سوارش کرد و راه افتاد . یک افسری نمیدانم چرا عصبانی شده بود و باتوم برقی را پس کله یکی از فقرا گذاشته بود و ول نمیکرد . به ما که رسید فقرایی که اطرافش بودند گفتند بابا کاری نداشت یک سوال کرد . افسر ولش کرد و برگشت ، عصبانی بود و کار داشت . اتوبوس بعدی آمد و درش را باز کرد . یک لباس شخصی که کنار در اتوبوس ایستاده بود حین رد کردن ما گفت زندان خوش بگذره . گفتم آره اینهمه آدم میروند زندان . وقتی من و رفیقم در حال بالا رفتن از پلههای اتوبوس بودیم عدهای را دیدیم که جلوی اتوبوس ایستاده بودند و برای اینکه ما را میگیرند سوت میزدند . رفتیم و نشستیم . اتوبوس رفت و آنطرف میدان ایستاد . حالا صحنه خیابان دیده شد . دود ، ماشین آتشنشانی ، و توده پلیس و مردم . ما بشدت برای فقرایی که داخل حسینیه بودند نگران شدیم . هرچند امیدی به نگهداشتن حسینیه نمیرفت ولی میدانستیم که حسینیه را به این مفتی نخواهند داد . خصوصا که فکر میکردیم آقای شریعت هم داخل حسینیه هستند . آنجا به خودم گفتم که غیرممکن است کشته ندهیم . زنی از طرف مخالف خیابان ارم از بیرون میپرسید کجا میبرنتان . چه میدانستیم . اینهمه آدم را که نمیتوانستند زندانی کنند . متوجه یک زنی که وسط میدان از طرف خیابان ارم میآمد شدیم که ضجه میزد و بهطرف اتوبوس میآمد . بچه شیرخورهاش را گم کرده بود . جنوبی بود و لهجه غلیظ داشت . راننده در را باز کرد و همشیرهمان سوار شد . اتوبوس ما نگهبان نداشت . توی سر خودش میزد و میگفت ما را که اخوانش هستیم ترک نمیکند و میخواست کمکش کنیم . ظاهرا بچه را به کسی سپرده بود و حالا گمش کرده بود . عدهای از ما بشدت گریه کردیم . سعی کردند زن را دلداری بدهند . چشممان سوخت . گاز اشکآور بود . سیگارها روشن شد تا دود اثر آن را از بین ببرد . بیرون مردم از دست سوزش چشم در میرفتند . اتوبوس حرکت کرد . کمی بعد پنجره باز شد . زن ناراحتی میکرد . من به صرافت افتادم که به خانمم خبر بدهم که اگر بعدا چیزی شنید نگران نشود . به یکی از فقرا که از نزدیک میشناختم گفتم موبایلش را قرض بدهد . شارژ موبایلش تمام شده بود ، او هم حالش گرفته بود و آرام نشسته بود . موبایل دیگری قرض گرفتم و من و رفیقم زنگ زدیم . بعد فکر کردم در تهران به کسی خبر بدهم که به دیگران خبر بدهد . بالاخره به کسی زنگ زدم و درگیری را خبر دادم . ضمنا پچپچ شد که گویا آقای شریعت را از روز قبل از حسینیه خارج کردهاند . کمی خیالمان راحت شد .
از راننده خواستند که زن را پیاده کند . نگه داشت و تعدادی از فقرا هم دنبالش پیاده شدند . دفعه دومی هم نگه داشت و تعدادی دیگر پیاده شدند . فقرا برای دفعه سوم به راننده میگفتند و او هم میترسید اطلاعاتیها پشت سرش باشند ، میگفت زن و بچه دارد . من ناگهان فکر کردم که اگر بشود دلیلی ندارد که بنشینیم و اسیر بشویم ، پیاده بشویم و زودتر خبر بدهیم . بار سوم دست رفیقم را گرفتم و پریدیم پایین و شروع به دویدن کردیم . چندین نفر بودیم که بلافاصله متفرق شدیم . بهنظرم یک جایی آخرهای قم بود . بدو بدو چپ و راست کوچه را قطع کردیم که اگر دنبالماناند گم کنند . سه نفر ماندیم و سر از جلوی یک آژانس درآوردیم . دیدیم پول داریم ، ماشین گرفتیم و فوری به طرف تهران راه افتادیم . ساعت ۶ عصر بود . ما همهاش نگران کسانی بودیم که داخل حسینیه بودند . مخصوصا چند نفری که بیشتر میشناسیم و یکیشان زن پابهماه دارد ( و هنوز هم پیدایش نیست ) . مرتب صحنههایی که دیده بودیم جلوی چشممان میآمد و یاد یک چیزی میافتادیم که گریهمان میگرفت . بعدا فهمیدیم که تصرف حسینیه تا ساعت ۱۱ شب بهطور انجامید یعنی آنها نزدیک ۵ ساعت مقاومت کردند . همه را بردند ، حسینیه را آتش زدند و فردا صبح با بولدوز خراب کردند . الآن که مینویسم خبر دارم که احتمالا ۸ نفر کشته شدهاند و ۱۲۰۰ نفر را در یک کمپ زندانی کردهاند . امیدوارم آن زن بچهاش را پیدا کرده باشد .
دم غروب بود . در زمینه آسمان بیابان ، قرص بزرگ ماه کامل از پشت ابری باریک بیرون آمد و کامل شد ، چنین چیزی به عمرم ندیده بودم .
برچسبها: مرتبط با تخریب حسینیه شریعت